داداشم

چند روزه حال ِ داداشم خوب نیست ! نمی دونم اون قبلا هم اینطوری بوده ؟! همیشه فکر می کردم حواسم بهش هست ! اون همه امید من به زندگی ه ! همه ی عشقم به بودن ! وقتی عذاب کشیدنش رو می بینم دلم آتیش میگیره ! دلم میخواد بمیرم و نبینم ... 

من همیشه کنار داداشمم و نفهمیدم اون افسردگی داره، همیشه فکر می کردم اون پسر خیلی قویی ه ! چقدر احمق بودم که از یه  پسر 17 ساله انتظار مقاومت در مقابل مشکلات رو داشتم، چقدر احمق بودن که هق هق گریه هامو توی بغلش تخلیه می کردم ! ! 

چرا همیشه فکر می کردم که درکش می کنم ؟! اگه درکش می کردم چرا وقتی از معدل نزدیک 19 به 13 رسید نفهمیدم مشکل داره ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! چرا همه رو گذاشتم پای درس نخوندنش ؟! چرا اینقدر به فکر کارای خودم بودم !! 

همه چیز از خرداد پارسال شروع شد، وقتی اون ساعتها توی اینترنت چرخ می خورد و درس نمی خوند ! از انتخابات پارسال شروع شد، با اون افتضاحی که به بار اومد داداشم ضربه ی خیلی سختی خورد از خرداد پارسال افت تحصیلیش شروع شد اول معدلش کشید به 17 و امسال تا 13 هم کشید ...البته کاملا طبیعی بود چون اون حتی یک ساعت هم درس نمی خوند !!! 

و هیچ کدوممون نمی تونستیم قانعش کنیم که درس بخونه ... اونقدر همه مون سرمون به کارای خودمون گرم بود که به کلی ازش غافل شدیم !  

ولی اون همیشه خودش رو قوی نشون میداد ... و من هم به دلیل مشغله های فکری و کاری که داشتم سعی می کردم باور کنم که اون هیچ مشکلی نداره ! 

تا چند وقت ه پیش که ................. مریض شد !! 

یهو احساس کردم از نظر روحی کاملا به هم ریخته س !! هیچ وفت اینطوری حرف نمی زد ! مثل آدمای افسرده !  

اصلا احساس می کنم همه ی امیدش به زندگی رو از دست داده ! حرفاش نگرانم می کنه ! دلم می خواد بمیرم و این حرفا رو ازش نشنوم ! 

رفتم کنارش نشستم ! نتونستم جلوی بغضمو بگیرم ! زدم زیر گریه، اونم مثل همیشه بغلم کرد و اشکامو پاک کرد ... بهش گفتم داداشی من نمی خوام تو رو اینجوری ببینم، من خیییییلی دوستت دارم ... اشکامو پاک کرد و  گفت: عاشقتم ... اینقدر به من فکر نکن، هیچی نمیشه ! 

   

نظرات 2 + ارسال نظر
سید جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:22 ق.ظ http://psychology.pardisblog.com

سلام
گریه فایده نداره
حمایتش مکن
بزار دوباره بلند شه..........
من که مطمئنم تو سعی خودت میکنی
یادت بمونه یه افسرهده حمایت میخواد ............

azra چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 ب.ظ http://maheshab.blogsky.com

سلام عزیزم
ببخش که دیر اومدم اینجا نبودم و مسافرت بودم... گلم منم ناراحت شدم... ولی خانومی تو نباید توی اینجور موقعیت ها خودت رو ببازی و باید تا می تونی بهش روحیه بدی و سعی توی حل مشکلش داشته باشی ... تا می تونی تنهاش نذار... درک می کنم خیلی سخته! ایشاا... که درست میشه! یکم زمان می خواد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد