سر در گمی

نمی دونم چرا اینقدر استرس دارم، اولین بارم نیست که قراره برام خواستگار بیاد ! ولی انگار ایندفعه فرق می کنه، یه حسی دارم! یه احساس خاص ! شاید ترس مخلوط با تردید ! یا شایدم شادمانی مخلوط با تردید ! مشکل اینجاس که نمیدونم شادم یا ناراحت ! گاهی فکر می کنم شاید اگه بی خیال همه چی میشدم راحتر بودم !   

میدونی یکی از اشکالات خانواده های پر جمعیت هم همینه ! اختلاف سلیقه ! هر کدوم از خواهر، برادرام در مورد خواستگارام نظر میدن و تردید منو بیشتر می کنن !! از یه طرفی میبینم حرفشون منطقی ه از طرف دیگه میبینم همه چی با هم نمیشه !  

دلم میخواست در مورد این خواستگار آخری به کسی حرفی نزنم تا خودم پسر رو ببینم و محکش بزنم بعد به بقیه بگم !  ولی مثله اینکه خدا نمی خواست دقیقا وقتی که هر دو تا خواهرام خونمون بودن اونا باید تلفن میزدن و قرار میذاشتند !! انگار آب سرد و ریختند روی سرم !  

به هر حال خونه دختر پل ه و مردم رهگذر ! هر چی صلاح باشه !! 

نظرات 3 + ارسال نظر
یاسر پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:35 ب.ظ http://yas-m.blogsky.com

سلام دوست خووونم .وبلاگت عالیههههههه.خوشخال میشم با هم تبادل لینک داشته باشیم.من رو میتونی به اسم پارسی اندیشان لینک کنی و بهم خبر بدی به چه اسمی بلینکمتتت

نیما شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:12 ق.ظ http://nimazad.blogsky.com

خونه ی شما پل سیدخندان باید باشه اینجوری که میگی پرجمعیته

این از اوووووووون استدلالا بوداااااااا

azra شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:08 ب.ظ http://maheshab.blogsky.com

سلام عزیزم
خوبی؟ یه مدت نبودی... منم سرم شدید شلوغ و شرمنده روی ماهت. قالب وبلاگت خوشگل شده گلم. تقدیر هر کسی تعیین شده و بالاخره بهترین اتفاق هم می افته حتی با وجود نظرات مختلف اعضای خونواده (من هم صاحب یه خونواده ی پر جمعیتم).

ایشاا.. یه شیرینی هم افتادیم دیگه....؟! شوخی بود.

خوشحال شدم به وبم سر زدی و بابت خواهر شوهری ابراز همدردی کردی. بد دردیه.

موفق باشی. آپ کردی بم بگو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد