نمی دونم چرا اینقدر استرس دارم، اولین بارم نیست که قراره برام خواستگار بیاد ! ولی انگار ایندفعه فرق می کنه، یه حسی دارم! یه احساس خاص ! شاید ترس مخلوط با تردید ! یا شایدم شادمانی مخلوط با تردید ! مشکل اینجاس که نمیدونم شادم یا ناراحت ! گاهی فکر می کنم شاید اگه بی خیال همه چی میشدم راحتر بودم !
میدونی یکی از اشکالات خانواده های پر جمعیت هم همینه ! اختلاف سلیقه ! هر کدوم از خواهر، برادرام در مورد خواستگارام نظر میدن و تردید منو بیشتر می کنن !! از یه طرفی میبینم حرفشون منطقی ه از طرف دیگه میبینم همه چی با هم نمیشه !
دلم میخواست در مورد این خواستگار آخری به کسی حرفی نزنم تا خودم پسر رو ببینم و محکش بزنم بعد به بقیه بگم ! ولی مثله اینکه خدا نمی خواست دقیقا وقتی که هر دو تا خواهرام خونمون بودن اونا باید تلفن میزدن و قرار میذاشتند !! انگار آب سرد و ریختند روی سرم !
به هر حال خونه دختر پل ه و مردم رهگذر ! هر چی صلاح باشه !!
سلام دوست خووونم .وبلاگت عالیههههههه.خوشخال میشم با هم تبادل لینک داشته باشیم.من رو میتونی به اسم پارسی اندیشان لینک کنی و بهم خبر بدی به چه اسمی بلینکمتتت
خونه ی شما پل سیدخندان باید باشه اینجوری که میگی پرجمعیته
این از اوووووووون استدلالا بوداااااااا
سلام عزیزم
خوبی؟ یه مدت نبودی... منم سرم شدید شلوغ و شرمنده روی ماهت. قالب وبلاگت خوشگل شده گلم. تقدیر هر کسی تعیین شده و بالاخره بهترین اتفاق هم می افته حتی با وجود نظرات مختلف اعضای خونواده (من هم صاحب یه خونواده ی پر جمعیتم).
ایشاا.. یه شیرینی هم افتادیم دیگه....؟! شوخی بود.
خوشحال شدم به وبم سر زدی و بابت خواهر شوهری ابراز همدردی کردی. بد دردیه.
موفق باشی. آپ کردی بم بگو